بزرگترین مجموعه سخنان کوتاه و فلسفی با تاکید بر : FRIEDRICH VILHELM NIETZSCHE
**************************************/OMID AZIMI Private WEB Www.TOJIH.Lxb.ir

عقربه جنبید،ساعت زندگیم نفس کشید.هرگز در پیرامونم چنان سکوتی نشنیده بودم:چنان سکوتی که دلم را به وحشت افکند.آنگاه او بیصدا با من گفت:«تو میدانی زرتشت؟»

از این نجوا هراسان فریاد کشیدم و رنگ از رخم پرید:اما خاموش ماندم.

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو میدانی،زرتشت،اما دم برنمی آوری!»

سرانجام گستاخانه گفتم:«آری ،میدانم،اما دم برنمی خواهم آورد!»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو میدانی،زرتشت؟درست است؟در پس گستاخیت پنهان مشو!»

و من چون کودکی گریستم و لرزیدم و گفتم:«آه،البته که می خواهم،اما چگونه می توانم؟مراتنها ازین یک معذور دارد!این بیش از توان من است!»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو کیستی،زرتشت!کلامت را بگو و درهم شکن!»

و من پاسخ دادم:«آه،آیا این کلام من است؟من کیستم؟من چشم براه از خود ارزنده تری هستم؛من حتی چندان ارزنده نیستم که بر سر ان درهم شکنم.»

آنگاه دیگربار بیصدا با من گفت:«تو کیستی!تو هنوز چندانکه باید فروتن نیستی؛فروتنی ستبرترین پوستها را دارد.»

و من پاسخ گفتم:«چیست که پوست فروتنی من تاکنون آن را تاب نیاورده است؟من در پای بلندیهای خود بسر می برم.»

«هنوز هیچکس با من نگفته است که بلندی قله هایم چند است؟ اما دره هایم را خوب می شناسم.»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«زرتشت،کسی که کوهها را جابجا کند،دره ها و پستی ها را نیز جابجا می کند.»

و من پاسخ گفتم:«کلام من هنوز کوهی را جابجا نکرده است،و آنچه گفته ام به آدمیان نرسیده است.براستی،من بسوی ادمیان رفته ام،اما هنوز به ایشان نرسیده ام.»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو از این چه میدانی!در خاموشترین هنگام شب است که شبنم بر سبزه فرومی نشیند.»

و من پاسخ دادم:«چون راه خود را یافتم و رفتم،آنان بر من خنده زدند؛و براستی،آن زمان پاهایم لرزید.

« و با من چنین گفتند:تو راه را از یاد برده ای،اکنون راه رفتن را نیز از یاد خواهی برد!»

آنگاه دیگربار بیصدا با من گفت:«خنده ی آنان چیست!تو انی که فرمانبری را از یاد برده ای:اکنون باید فرمان دهی!»

«ندانی که همگان به چه کس از همه بیش نیازمندند؟به آن کس که فرمان به کارهای بزرگ می دهد.»

«به انجام رساندن کارهای بزرگ دشوار است:اما دشوارتر از آن فرمان دادن به کارهای بزرگ است.»

«نابخشودنی ترین چیز در تو اینست که قدرت داری و نمی خواهی فرمان برانی.»

و من پاسخ دادم:«برای فرمان دادم صدای شیر ندارم.»

آنگاه دیگربار نجواکنان با من گفت:«خاموش ترین کلامها هستند که طوفان بر پا می کنند.اندیشه هایی که با گام کبوتر می آیند جهان را رهبری می کنند»

«زرتشت!تو چون سایه ای از آنچه باید فرارسد،باید پیش روی:اینسان فرمان خواهی داد و با فرماندهی پیشتاز خواهی بود.»

و من پاسخ دادم:«من شرمگینم.»

آنگاه دیگربار بیصدا با من گفت:«تو هنوز باید کودک شوی و عاری از شرم.»

«غرور جوانی هنوز در توست؛تو دیر جوان شده ای:اما آن کس که می خواهد کودک شود،باید بر جوانی خویش نیز چیره شود.»

 من زمانی دراز در اندیشه فروشدم و لرزیدم.اما،سرانجام،همان را گفتم که نخست گفته بودم:«من نمی خواهم.»

آنگاه در پیرامونم قهقهه ای زده شد.وای که این قهقهه چسان اندرونم را درید و دلم را شکافت!

و برای آخرین بار با من گفت:«زرتشت میوه هایت رسیده اند،اما تو برای میوه هایت رسیده نیستی!»

«پس باید به تنهایی خویش باز گردی:زیرا هنوز باید پخته شوی...»

                                      «چنین گفت زرتشت-بخش دوم-ترجمه ی داریوش آشوری»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
LAST POSTs

صفحه قبل 1 صفحه بعد

OMID ARCHIVE
OMID DAILY LINKs
www.TOJIH.Lxb.ir